داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

شیخ زین العابدین عابدینی طالقانی

 

شیخ آقا و شیخ مهدی فرهنگی (غواص) دوست بودند و به همدیگر ارادت زیادی داشتند. شیخ آقا به شوخی غواص را قیاس صدا می زد. غواص در روستای آرتون به رحمت خدا رفت. آقای عبدالکریم هرنجی می گفت: از آقای ابوالقاسمی شنیدم که اذان صبح شیخ آقا به خانه ما آمد و گفت: برویم آرتون. از آن جا که فاصله آرتون تا هرنج زیاد است من گفتم: الان که امکان رفتن به آرتون نیست چند متر برف آمده است. شیخ آقا یک دفعه گفت: قیاس مرد قیاس مرد. هیچ کس نمی دانست که غواص فوت کرده است و شیخ آقا از فوت ایشان آگاه بود. من نرفتم ولی شیخ آقا  پای برهنه خود را برای تشییع جنازه به آرتون رساند.همه می گفتند شیخ آقا را در تشییع جنازه دیده اند. بعد ها شیخ آقا گفت:من و غواص هر صبح نماز را در نجف می خواندیم و آن روز که غواص نیامد فهمیدم مرده است. (۱) 

 

 

پی نوشت:

(۱) لسان الغیب شیخ آقا- صفحه ۸۷

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 22:01

بدجنس چرا آقاهه رو عوض کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:47

ooooooooooooooooooooooommmmmmmmmmmmmmmm

حبیب شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:10

با سلام
در مورد مطالبی که درباره عرفای بزرگ نگارش فرمودید کمال تشکر را دارم این امور نزد خداوند اجر عظیمی خواهد داشت توفیق شما را از خداوند منان خواستارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد