داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

کرامتی از آیت الله بهجت


آیت الله شیخ عباس قوچانی نقل کردند:


« از آقای شیخ محمد تقی بهجت فومنی که از رفقای ما در قم هستند که ایشان فرمودند:

شبی در مسجد سهله مشغول عبادت بودم نیمه شب در ظلمات محتاج به تجدید وضوء شدم و خائف بودم بدون چراغ به بیرون مسجد بروم ناگاه نوری در پیشاپیش راه من هویدا شد! من با نور حرکت می کردم نور در جلوی من حرکت می کرد وضوء گرفته و به مسجد مراجعت کردم آن نور ناپدید شد.(1)»




پی نوشت:


(1)   مطلع الانوار   جلد اول  صفحه 141

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد