داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

سید مهدی قوام 1

آیت الله فاطمی نیا نقل می کنند:


آقا سید مهدی قوام رضوان الله تعالی علیه مرد بسیار یزرگ و با سعه صدری بود، اعجوبه ای بود! شبی دزدی وارد منزلش می شود همین که فرشی را جمع کرده و در حال بردن بود آقا سید مهدی بیدار می شود، با کمال خونسردی به او می گوید:


می خواهی این فرش را چه کنی؟ دزد می گوید: می خواهم آن را بفروشم.

آقا سید مهدی می گوید: اگر بفروشی آن را از تو خوب نمی خرند، من آن را به تو مباح کردم، حلالت باشد. برو آخر بازار عباس آباد، بگو سید مهدی  فرستاده! آن را بفروش و برو کاسب شو!


بعداً دیدند همان شخص، اهل عبادت و تقوی شده و از همان فرش کاسبی و مغازه راه انداخته است.(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 42



نظرات 2 + ارسال نظر
آرمین آران چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 http://aranlar.blogsky.com

آدم دزدی هم میکنه از جاش بکنه . شوخی کردم

میربهار سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:44 http://laghzesheghalam.blogfa

سلاااام از این داستانا سید مهدی زیاد داره اما جامعش نکردن.بیاوبم ببینیم میشه جامع کرد یانه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد