داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

شیخ رجبعلی خیاط و زن و شوهر همسفر کربلا


آیت الله فاطمی نیا نقل کردند:


مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. یک روز که پس از زیارت از حرم بیرون آمده و برمیگشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید.


هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!


آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چکار کرده ام؟!

فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت!(1)


(1)   نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 121


نظرات 2 + ارسال نظر
آرمین آران چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 http://aranlar.blogsky.com

یکی به این خانمها بگه که چه نیش تیزی دارن

سعید یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 13:53 http://saeed6858.blogfa.com

سلام

روحش شاد خیلی قشنگ بود


موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد