با فاقه و درد همنشینم کردیبی خویش و تبار و بی قرینم کردیاین مرتبه مقربان در تستایا به چه خدمت این چنینم کردیبا صنع تو هر مورچه رازی داردبا شوق تو هر سوخته رازی داردای خالق ذوالجلال نومید مکنانرا که به درگهت نیازی دارد
الهی رنجورم تا چرا نه یک رنگممگر با بخت بد بجنگمگاه بهشتیان را فخر و گاه دوزخیان را ننگمالهی چون اتش فراق داشتیبه اتش دوزخ چه کار داشتی