آقای سید مرتضی مرتضوی مداح اهل بیت و موسس هیئت 14 معصوم شهر ری و یکی از وکلای آیتالله سید شهاب الدین عجین مرعشی نجفی در ری برای اخذ وجوهات شرعی نقل می کردند:
برای آقای مرعشی نجفی در قم وجوهات میبردم و ایشان معمولا مبلغی از آن را به خودم میدادند یک بار که مبلغی برایشان بردم پولی به من ندادند و من هم هیچ نگفتم. این در حالی بود که آن روز حتی پول کرایهی ماشین برای برگشت به تهران را نداشتم. از آقا خداحافظی کردم و آمدم حرم حضرت معصومه علیها السلام و درد دلی با ایشان کردم.
از حرم که بیرون آمدم دختر خانمی محجبه و پوشیه زده جلو آمد و گفت با شما کاری دارم. گفتم: بفرمایید. گفت من مدتی قبل، به مرضی لاعلاج مبتلا شدم و نذر کردم که اگر از آن خلاص شدم بیایم زیارت حضرت معصومه علیها السلام و وقتی که از حرم بیرون میآیم با اولین سیدی که میبینم ازدواج کنم، حالا چه به صورت موقت باشد یا دائم. اضافه کرد که پدر و مادرش هم در جریان این نذر هستند و منتظرند که او با یک سید به خانه برگردد. با شنیدن حرفهای آن خانم گفتم باشد نذر است دیگر، بعد همان جا از طلبهای خواستیم که صیغهی عقد ازدواج موقت ما را بخواند.
وقتی که به هم محرم شدیم او گفت برویم به خانهی ما، به اتفاق رفتیم خانهی ایشان -که خانهای اعیانی بود- و دیدم که پدر و مادر ایشان هم در جریان و منتظر هستند. آنها شام از من پذیرایی کردند و در آخر شب اتاقی را در اختیار ما گذاشتند آن شب با این که خودم به شدت میل به ارتباط با آن دختر خانم داشتم و خود او هم چند بار برای این کار ابراز تمایل و تلاش کرد و این یک فرصت استثنایی برای یک لذت حلال بود اما من نتوانستم وجدانم را راضی کنم.
با نفسم در جدال بودم و مدام با خودم میگفتم اگر من تصرفی در این خانم بکنم شاید دیگر شوهر مناسبی برای او پیدا نشود. هر چند که تصرف من در او هیچ اشکال شرعی نداشت و حتی در آن روزگار اشکال عرفی هم نداشت. بالاخره صبح شد و من تصرفی در آن خانم نکردم، بعد هم به او گفتم که من بقیهی مدت را بخشیدم. ساعتی گذشت و موقع خداحافظی شد پدر آن خانم که از ماجرا باخبر شده بود پاکتی به من داد که بعدا دیدم 300 تومان پول توی آن است اینطوری هم نذر آن خانم ادا شد هم توسلی که من در حرم حضرت معصومه کرده بودم به نتیجه رسید.
بر بال خاطرات، محمدی ری شهری، صفحه 118
مرحوم آیت الله سید عبدالکریم کشمیری می فرمود:
مدت طولانی برای تقرب به محضر حضرت بقیت الله روزی یه مرتبه سوره نور خوانده شود.
همچنین می فرمودند:
من ابتدا در قبرستان تخت فولاد اصفهان از قبر بابا رکن الدین غافل بودم، اما یک بار دریافتم جذبه ای مرا به سوی قبر می کشاند. حالی که تا آن هنگام در قبرستان تخت فولاد برایم پیش نیامده بود.
مژده دلدار، صفحات 30 و 32
آقای پاینده نقل می کنند:
یکی از دوستان که بارها خدمت آیت الله سید عبدالکریم کشمیری را درک کرده بود تعریف می کرد که منزل مرحوم جعفر آقای مجتهدی بودم. ایشان درباره آیت الله کشمیری فرمود:
ایشان با این ذکرهایی که گفته، من متحیرم چه طور روی زمین راه می رود؟
مژده دلدار، صفحه 28
در جلسه ای خصوصی در اصفهان که دو نفر از علمای بزرگ آن شهر نیز حضور داشتند و هر دو مرحوم شدند، صحبتی پیش آمد. آیت الله سید عبدالکریم کشمیری فرمودند:
من در هنگام نماز صبح چیزهایی می بینم و احوالاتی بر من مکشوف می شود و اجسادی را هم رویت میکنم.
مژده دلدار ، صفحه 23
آیت الله سید عبدالکریم کشمیری فرمودند:
آقای حداد شخصی پخته و بزرگ بود و بنده مکرر از نجف به کربلا می رفتم و از محضر ایشان استفاده می کردم. گاهی هم ایشان به نجف می آمد و به نمازم اقتدا می کرد.
روزی وسط نماز دیدم کوهی روی دوش من گذاشته شده است. تعجب کردم. بعد از نماز دیدم که همان موقع آقای حداد به من اقتدا کرده است.
ایشان به بنده فرمود: هیچگاه از این برخوردها هراسی نداشته باش.
مژده دلدار، صفحه 24
آیت الله کمیلی می گوید:
آقا و سرور من، سید هاشم موسوی حدادف در ایام حیاتش با خواندن دیوان ابن فارض ممارست داشت و از استاد خود، مرحوم آقا سید علی قاضی نقل می کرد که ایشان فرموده است:
دیوان ابن فارض در معارف از دیوان خواجه حافظ شیرازی قوی تر است.
مطالب السلوکیه، صفحه 159
یادی از مرحوم شیخ محمد تقی پاره دوز تهرانی
مرحوم شیخ محمد تقی پاره دوز تهرانی که در خیابان مولوی اول چهار راه مولوی در یک کوچه فرعی ساکن بود هنوز ازدواج نکرده بود از یکی از حاجیان بازار یک زیر زمین اجاره کرده بود وهمیشه سحرها برای تهجد بیدار می شد وپس از چند دقیقه از خانه بیرون می رفت با آنکه کلید نداشت و هنگام مراجعت هم بدون کلید وارد می شد.
روزی همسر صاحب خانه جریان را به شوهر نقل کرد آن شب صاحب خانه تا سحر بیدار ماندو از پنجره اتاق تاریکی ایشان را زیر نظر گرفت دید امشب هم مثل هر شب دو ساعت قبل از اذان بیدار شده نخست وضوی باحالی گرفت و به آسمان نگاه کرده : ربنا اننا سمعنا ئ/منادی للایمان ان امنو ابربکم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفرعنا سیاتنا و توفنامع الابرار سپس قبل از اینکه از خانه بیرون رود صاحب خانه به داخل حیاط آمد و به ایشان سلام داد و جریان را سوال نمود که چگونه می روی و چگونه بر می گردی؟
کفاش گفت : حالا مگر اشکال چیست صاحب خانه گفت : من نمی گویم ولی حاجیه خانم می گوید نکند شیخ محمد تقی دزد باشد شیخ گفت من که زن و بچه ندارم خرجی هم ندارم دزدی کنم کجا بگذارم حالا که این طور است امشب بیا با هم دزدی کنیم سپس گفت شما وضو بگیرید چهار کعت نماز نافله شب را در همان منزل خواندند وبعد دست او را گرفت واز خانه بیرون رتند او کلید برای گشودن در استفاده نکرد ..فقط دستش را به روی در گذاشت وجمله ای گفت ودر باز شد.
چند قدمی بیشتر نرفته بودند وارد حرم امام رضا علیه السلام شدند وگفت حاج اقا اینجا را میشناسی ؟گفت بله مشهد است . حرم مشرف شدند . زیارتنامه مختصری خواندند باز دست اورا گرفت و از صحن بیرون شدند وارد صحن جدیدی شدند .مرحوم شیخ محمد تقی پرسید اینجا را هم میشناسی ؟وی دقتی کرد وگفت :اینجا نجف اشرف است.چون قبلا رفته بودند وسپس حرم سایر ائمه را به همان کیفیت رفت و حرمین شریفین به طوری که اول اذان صبح در مسجد الحرام بودند . پس از نماز صبح کمی نشسته و مراجعت نمودند .هنگام ورود به منزل حاج اقا روی دست وپای ایشان افتاد و معذرت خواهی کرد و گفت همه منزل را به نام شما میزنیم وما مستاجر شما خواهیم بود و در همین زیر زمین خواهیم بود.
شیخ گفت من امروز اخر عمرم هست . استادم گفت اگر اسرارت را فاش کنی یا به نحوی فاش بشود همان روز آخر عمر توست . حالا هم خسته هستم باید بخوابم 9صبح در بزنید اگر جواب ندادم مرا حلال کنید واگر جواب دادم با هم صحبت خواهیم نمود . حاج آقا به منزل رفت وجریان را به همسرش گفت هرد و از شرمساری تا نه صبح نخوابیدند و گریه کردند .صبح در اتاق را آهسته زدند جوابی نیامد محکمتر زدند بازهم نیامد دفعه سوم محکمتر باز هم جوابی نیامد...
در را باز کردند دیدند ایشان رو به قبله دراز کشیده و جان را به جان آفرین تسلیم نموده .حاج آقا همسایه هارا خبر کرد .بیایید یکی از اولیاالله با ما هم نشین بوده وما آنرا نمیشناختیم .صاحب خانه و همسایگان جنازه این ولی خدا را دفن نمودند و عمری را با شرمندگی سپری نمودند.
برگزفته از سایت آیت الله شوشتری
آیت الله حق شناس نقل فرمودند:
شیخ انصاری رضوان الله علیه صاحب رسائل و مکاسب، ایشان می فهمید که همین الساعه امام زمان صلوات الله و سلامه علیه در خانه چه کسی تشریف دارند، مثلاً کربلایی علی! ایشان می رفت پشت در زیارت جامعه را می خواند، اگر چنانچه در باز می شد می رفت خدمت امام زمان و اگر باز نمی شد بر می گشت. ... (1)
پی نوشت:
(1) مواعظ، جلد 2، صفحه 211
بانویی صالحه که از بستگان نزدیک نویسنده است و خود اهل درک و از سخنان سخنرانان در مجالس روضه و وعظ و خطابه تحلیل های با ارزشی دارد و در مجالس زنانه فقط آن جا که بانوان تحصیل کرده در حوزه های علمیه سخنرانی دارند شرکت می کند، در محفلی فامیلی به مناسبتی مطلب ذیل را حکایت کرد.
در یکی از مجالس زنانه که بطور سیار در بین بوستان های ششم تا هشتم خیابان پاسداران تهران تشکیل می شد، خانمی در تمام این جلسات شرکت داشت که از سنین جوانی تا حال که دوران کهولت را می گذراند، علاوه بر تقید به نماز شب بعد از هر نماز یومیه به یک یک معصومین علیهم السلام و به چهار ملک مقرب پروردگار ( جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل) سلام می رساند.
در یکی از این جلسات پس از ختم برنامه، که معمولاً گفتگوهایی بین حاضرین پیش می آمد این بانو که بسیار کم سخن و موقر بود، گفت:
چندی قبل درب خانه ام صدا کرد، در را باز کردم، دیدم مردی در لباس عربی است، به من سلام کرد، جواب سلامش را دادم. گفت: می خواستم در خانه چهارمی شخصی را قبض روح کنم چون عبور از در این منزل است خواستم جواب سلام های شما را بدهم. این را گفت و رد شد.
من که از دیدن این شخص عرب که با کلام و لهجه فارسی سخن گفت، آن هم از قبض روح و جواب سلام متحیر شده بودم و به خوبی و به زودی از تحلیل این جریان بر نمی آمدم به فکر فرو رفتم. دیری نگذشت که صدای شیون و گریه از دور به گوشم رسید. چون این صدا از همان طرف بود که آن مرد عرب اشاره کرد و رفت، از منزل بیرون آمدم. متوجه شدم در منزل چهارم، یکی از همسایگان فوت کرده است. بر من مسلم شد که آن شخص عزرائیل و یکی از چهار فرشته مقرب پروردگار بود که من همیشه بعد از نماز به آنان سلام می رساندم.(۱)
(۱) گفتارهای ارزنده صفحه ۱۵۸
آقای سید حبیب الله شفیعی از فضلای اهل رشت در مجلسی تعریف می کرد که در سال ۱۳۳۷ شمسی محضر مبارک آیت الله العظمی بروجردی بودم. ایشان در حال وضوء گرفتن بود.
من ناگاه از وضوء گرفتن ایشان وضوئ گرفتن اهل تسنن به نظرم آمد در ذهن گذراندم که آیا این نحو وضوء گرفتن ما شیعیان همان است که در لوح محفوظ است.
یکمرتبه دیدم آیت الله بروجردی رو به من کرد و فرمود: بلی، آسید حبیب الله! همان است که در لوح محفوظ است.(1)
(1) گفتارهای ارزنده، صفحه 198 و 199
حجت الاسلام فاطمی نیا نقل می کنند:
در تبریز مجتهد جلیل القدری بود به نام آیت الله آقا میرزا رضی تبریزی رضوان الله علیه. از ثقات شنیدم که وقتی ایشان به قم آمده بودند و مهمان آیت الله خمینی شده بودندُ اقای خمینی به خانواده شان فرموده بودند: این مهمان ما کسی است که با دلگرمی می شود از او تقلید کرد! و این کلام ایشان به خوبی دلالت بر عظمت علمی و عملی آقا میرزا رضی دارد.
مرحوم آقامیرزا رضی گفته بود: ما در منزلمان کار بنایی داشتیم، عده ای کار می کردند. در میان کارگرها یک نفر بود که معلوم بود با دیگران فرق دارد. دنبال بهانه ای می گشتم که با او سر صحبت را باز کنم. برای کار نیاز به نردبان بلندی داشتیم که آن را کرایه نمودیم و پس از اتمام کار بنا شد آن کارگر، نردبان را ببرد و تحویل دهد.
وقتی رفت و برگشت، مقداری بیش از معمول طول کشید، چون حدود مسافت را می دانستم. دیدم بهانه ای است برای صحبت کردن، به او گفتم: چه شد که مقداری طول کشید؟!
با یک متانتی جواب داد: چون نردبان بلند بود و ممکن بود که برای دیوارهای خانه های مردم اصابت کند و من مدیون شوم، لذا با احتیاط بیشتری حرکت کردم، به همین جهت مقداری بیشتر طول کشید.
فصل تابستان بود و آفتاب دیر غروب می کرد. هنگام ظهر که کارگرها برای تهیه غذا و صرف ناهار متفرق شدند، او اول وقت به سراغ نماز رفت و با حالت توجه خاصی نماز می خواند. وقتی تکبیر می گفت، من شدیداً تحت تاثیر قرار می گرفتم، بدنم گویا به لرزه می افتاد!
نماز که تمام شد رفتم به او گفتم: شما بعد از اتمام کار، باز هم وقت برای نماز خواندن داشتی، چرا در زمان کار من نماز می خوانی؟
در جواب من فقط این را خواند:
و انّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا (سوره جن آیه 18)
و مساجد مخصوص خداوند است پس نباید با خدا احدی غیر او را پرستش کنید.
با این جواب او گویا پاهایم لرزید و نتوانستم خود را کنترل کنم، همانجا نشستم و فهمیدم شخص فوق العاده ای است.
از او عذر خواهی کردم و گفتم: غرضم از این مطالب این بود که خواستم مقداری با تو صحبت کنم. حالا بگو امام زمان الان کجا هستند؟!
گفت: حضرت در تبریز تشری داشتند، یک ساعت است که این شهر را ترک نموده اند.
گفتم: چکار کنم که خدمتشان برسم، راهش چیست؟!
گفت: یک مقداری به خودت رسیدگی کن، مراقبه داشته باش، آقا خودشان تشریف می آورند! پس از آن صحبت هم دیگر او را ندیدم!(1)
(1) نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 109 و 110 و 111
حجت الاسلام فاطمی نیا نقل می کنند:
عالمی است از اهل تبریز، اهل بصیرت و جامع علوم و معارف فراوان و بسیار از شهرت و سر و صدا گریزان است. می گفت:
در جوانی رفتم خدمت آقا سید محمد حسن الهی(برادر علامه طباطبایی) و خواهش کردم که کتاب شفای بوعلی سینا را برایم تدریس کند.ایشان قبول کردند و شفا را شروع کردیم.
در مبحثی یک روز رسیدیم به جایی که شیخ ابن سینا به عنوان اعتراض به مطلبی می گوید: لا ادری ما یقول (من نمی دانم چه می گوید)
ناگهان دیدیم صدای خود بوعلی سینا آمد که من چنین مطلبی نگفتم.
پرسیدیم: شما چه کسی هستی؟ گفت: من بوعلی سینا هستم.
گفتیم: پس شما چه گفته اید؟ گفت: من چنین گفته ام (و عبارتی را ذکر کرد)
اخوی علامه نامه ای می نویسد به قم و قضیه را برای علامه نقل می کند. آقای طباطبایی در جواب نامه می فرمایند: من سالها بود که می دیدم این عبارت موجود در شفا اشکال دارد و از شیخ بعید است که آن را گفته باشد، حالا درست شد.(1)
(1) نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 74
علامه طباطبایی بعد از رحلت برادرشان سید محمد حسن الهی فرمودند:
یک روز دیدم برادرم بعد از نماز صبح با چند تن از انبیاء گذشته جلسه دارند و مشغول صحبت کردن می باشند.(1)
(1) نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 71
حجت الاسلام فاطمی نیا نقل می کنند:
از زبان آیت الله بهاء الدینی شنیدم که فرمودند: ارواح بزرگان مرا برای نماز شب بیدار می کنند.
حجت الاسلام فاطمی نیا نقل می کنند:
در تهران بزرگی بود به نام حاج شیخ محمود یاسری رضوان الله علیه. بخشی از پیرمردهای تهران تربیت شده او بودند. بنده آقا شیخ محمود را دیده بودم. سلمان زمانه بود، بسیار پاک و بزرگوار...
قضیه ای را از خود ایشان شنیدم که شرحش مفصل است و ذکرش لزومی ندارد.
اجمالاً اینکه بنا بود روح شیخ بهایی را احضار کنند. روح شیخ را احضار کرده بودند. شیخ یک مسئله ای را که یک سوال علمی بوده حل کرده بود... خواستند سوال دیگری بکنند، شیخ فرموده بود:
من دیگر وقت ندارم، من و تمام علما و انبیاء باید برویم پیشواز آقا سید محمد تبریزی!
می گوید جلسه تمام شد، ساعتی بعد ضجه از قم بلند شد که آیت الله حجت مرحوم شدند.(1)
(1) نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 175