در آخرین سال اقامت ایشان در مشهد مقدس که قرین سرمای سخت زمستان و بارش فراوان برف بود به فقر مادی که خود از برخی امتحانات مومنان راستین و رهروان توحید است دچار می شوند به حدی که حتی برای خوردن چیزی نداشتند و با توسل به امام رئوف علی ابن موسی الرضا سه روز پی در پی فقط با آب روزه گرفتند. ایشان اینگونه نقل کردند:
در غروب روز سوم که از زیارت حرم ثامن الحجج برمی گشتم دیگر در خود توان حرکت نیافتم. خود را کشان کشان به مدرسه رسانده و به سختی به حجره سرد خود در طبقه فوقانی مدرسه داخل شدم و در روی پوست تختی که داشتم دراز کشیدم. دیگر نمی دانم چند ساعت گذشت که متوجه دق الباب شدم. در خود نیرویی یافتم از جا برخاستم و پرسیدم کیست؟
جواب آمد میهمان عرض کردم: میهمان حبیب خداست بفرمایید.
درب را گشودند و ابتدا کلید برق را که در درگاهی بود زدند. ناگاه با جمال عالم افروز قطب عالم امکان امام عصر علیه السلام مواجه شدم که همراه شخص دیگری به حجره من تشریف آوردند و روی پوست تخت من جلوس فرمودند. آنگاه فرمودند میهمان شما می شویم به شرط آنکه خودمان غذا بیاوریم. به سمع طاعت پذیرفتم و آن بزرگوار به ملازم خود فرمودند که در پی غذا برود. آنگاه خود با من به صحبت مشغول شدند و مطالب و اسرارس فرمودند و از آن جمله به یاد دارم که فرمودند:
در این تنگدستی و عسرت چرا از نماز جعفر طیار که کبریت احمر و اکسیر عظیم است غفلت کردی؟ و مطالب و اسراری را باز گشودند و عنایات خاص و ویژه ای فرمودند. همین تشرف دستمایه عنایات خاص و کمالات نفسانی و کسب معالم بسیار از وجود مبارک صاح العصر و الزمان گردید. پس از مدتی آن شخص باز گردید و من سفره کرباسی داشتم آن را گشودم. آن آقایی که همراه آقا بود یک سینی نان و کباب و مقداری خرما آورده بود در سفره گذاشتند که حضرت به بنده فرمودند: شما ابتدا با خرما افطار کن و آنگاه مشغول تناول غذا شدیم طعامی که زبان از وصف آن عاجز است.
و بالاخره زمان وداع فرا رسید. حضرت توصیه فرمودند که اولا به عزم تاسیس مدرسه اسلامی رهسپار تهران شود و ثانیا از این غذا نباید به کسی بدهی مگر آنکه فردا میرزا مهدی غروی اصفهانی میهمان شما می شود به ایشان بدهید و یک مشت پول خورد از جیب مبارکشان به من دادند و من دو دستی گرفته و زیر پوست تختم ریختم و فرمودند: از این مصرف کن اما هیچ گاه آن را نشمار و حضرت قدم مبارک را از حجره من بیرون گذاشتند من با دیده مشتاق مولای خود را بدرقه کردم.
فردا صبح که شد دیدم مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی رضوان الله علیه به حجره من تشریف آوردند و بعد از مصاحبه و معانقه مرا تعریف و تمجید نمودند و من هم از آن غذا به ایشان دادم و بعد فرمودند: از آن پولها هم یک عدد دو قرانی به من بدهید. من دادم و ایشان مبلغ 20 تومان به من دادند.
پی نوشت:
(1) راه وصال، صفحه 42-44
با سلام از روایتی که نوشته بودید استفاده کردم اما همیشه برای من یک شبهه وجود داره این که وقتی کسی به زیارت امام عصر (عج) نایل میشه چطور میتونه بازگو کنه.در صورتی که ما میدونیم نایل شدگان به زیارت حضرت از گفتن زیارت معذورن و نباید کمیت و کیفیت زیارت رو تعریف کنن.خواهشا من رو متقاعد کنید.
سلام خدمت شما خواهش میکنم
در خصوص نکته ای که فرمودید طبیعتا ایشون در زمان حیات به دوستان سلوکیشان که مورد وثوق و اهل کتمان بودن مسئله رو گفتن و بعد از فوتشون مسئله به طور عمومی مطرح شد