داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

مرحوم بید آبادی و طلا کردن رودخانه


حاج محمد حسن شرکت نقل می کند:


از حضرت آیت الله بهجت شنیدم که یکی از بزرگان (ظاهراً سید بحرالعلوم) آمده بود خدمت مرحوم بیدآبادی و تقاضای علم کیمیا نموده بودند:


مرحوم بیدآبادی هم ایشان را کنار رودخانه ای برده بود و تصرفی کرده بودند ، به دنبال آن اشاره ای فرموده بودند، نگاه کن. آن عالم فرموده بودند که تمام رودخانه و اطراف آن طلا شده بود، بعد مرحوم میرزا فرموده بودند:


گیرم که داشتی آخر چه؟ اینها به درد نمی خورد!(1)


پی نوشت:


(1)   فیض حضور، صفحه 127و128



نظرات 1 + ارسال نظر
آرمین آران یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 http://aranlar.blogsky.com

ای بابا چرابدرد نمیخوره
به من بدین نصفش رو هم قول میدم انفاق کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد