داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

حکایتی در وصف مولا علی ( سلام الله علیه )

فرماندار کرمان در رزیم پهلوی در شب عید غدیر مجلس جشنی بر پا نمود. در ان مجلس (مردوخ-یکی از علمای اهل سنت) نیز شرکت داشت. مداح در ضمن خواندن اشعار و مدیحه سراییدرباره حضرت امیر مومنان-سلام الله علیه- به جریان بیرون اوردن تیر از پای مبارک ان حضرت در حال نماز و عدم التفات و توجه ان بزرگوار به ان اشاره کرد جناب اقای مردوخ که پای منبر نشسته بود رو کرد به اقای فرماندار و با صدای بلند فریاد زد: (اقای فرماندار ایا این ها افسانه نیست )

فرماندار میگوید: اعتراض او در ان مجلس و در میان ان جمعیت مثل یک کوه بر سر من فرود امد با خود گفتم: شب غدیر است خوب است مستبشر و شادمان باشیم و من پاسخ او را ندهم ولی دیدم اگر جواب ندهم شکست اسلام و مذهب است از سوی دیگر او عالم است و من از اهل علم نیستم تا جواب کافی به او بدهم و یا بح و مجادله کنم در این لحظه کویا به من الهام شد و یک مرتبه به ذهنم خطور کرد که بگویم:( اقا شما قران خوانده اید؟ گفت بله گفتم درباره این ایه چه می فرمایید که خداوند متعال می فرماید:

(فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن)

چون زنان یوسف-سلام الله علیه- را دیدند او را بزرگ انگاشته . دست های خود را بریدند.

 

زنان مصری در مجلس زلیخا جمال مخلوقی را دیدند این ها کجا و تجلیاتی که برای حضرت امیر- سلام الله علیه در نماز پیش امد کجا؟ انها با دیدن جمال یوسف- سلام الله علیه- محو دیدار جمال او شدند و بی اختیار دست های خود را بریدند پس جا داشت حضرت امیر مومنان-سلام الله علیه- هم در حال نماز در برابر تجلیات انوار الهی و مشاهده جلال و جمال حضرت حق غرق شده و متوجه بیرون امدن تیر از پای مبارکشان نگردد. با این پاسخ (کانه القم حجرا-گویی سنگ به دهان او انداختند) لذا سرش را به زیر انداخت و دیگر هیچ نگفت.

 

 

برگرفته از کتاب در محضر ایت الله بهجت-جلد اول ص 24و25