داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

داستانهای عارفانه

داستانهایی زیبا از عرفا و اولیای الهی

تبریک

ولادت مولا علی بر تما می شیعیان مبارک

به مناسبت ولادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)




دختر فکر بکر من غنچه لب چو وا کند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند


شمع فلک بسوزد از اتش غیرت حسد
شاهد معنی من ار جلوه دلربا کند


ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد
تا که ثنای حضرت سیده نسا کند


فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدا و منتها کند


مطلع نور ایزدی مبدا فیض سرمدی
جلوه او حکایت  از خاتم انبیا کند


دایره شهود را نقطه ملتقی بود
بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند


بضعه سید بشر ام ائمه غرر
کیست جز او که همسری با شه لا فتی کند


وحی و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب
قصه ای از مروتش سوره هل اتی کند


عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حدیث از ان سرو از ان حیا کند


قبله خلق روی او کعبه عشق کوی او
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند
ایت الله غروی اصفهانی(کمپانی)

ای غایب از چشمان ما

یارا ببین هجران ما  این درد بی درمان ما  این خار در چشمان ما

وین دیده گریان ما  این کوه غم بر جان ما  دیگر چه باشد ان ما

ای غایب از چشمان ما

 

ای جلوه در طور ما  ای نور اندر نور ما  نور دو چشم کور ما

عیسای هر رنجور ما  در غربت مستور ما  پر درد از هجران ما

ای غایب از چشمان ما

 

مستی عالم مست تو هستی عالم هست تو دست همه در دست تو

دست همه پیوست تو پیوست جان پا بست تو گریان تو چشمان ما

ای غایب از چشمان ما

 

موسی به قربان شما عیسی به فرمان شما یعقوب گریان شما

یوسف پریشان شما جان علی جان شما دستم به دامان شما

ای غایب از چشمان ما

 

مولا زمان شیداییت جان جهان سوداییت پیوسته دل ارزانیت

مجنون تو صحراییت عالم همه قربانیت یک گوشه چشمی حالیا

ای غایب از چشمان ما

 

یارا سلامت می کنم  چشمم به راهت می کنم دیده سرایت می کنم

هر شب صدایت میکنم این جان فدایت می کنم ای نازنین پنهان ما

ای غایب از چشمان ما

 

من تشنه روی توام  اشفته موی توام  در حسرت کوی توام

صد لیلی بوی توام در بند ابروی توام جانان به سوی جان بیا

ای غایب از چشمان ما

 

مستور چون زهرای ما  تنها چون مولای ما  اسرار در سینای ما

وی هم نوا با نای ما  وی اشک طوفان سای ما  ای کوثر ادینه ها

ای غایب از چشمان ما

 

دل ها همه پروانه ات  دل ها همه کا شانه ات  دل ها همه ویرانه ات

در حسرت پیمانه ات  پویند راه خانه ات  گر بگذری بر کوچه ها

ای غایب از چشمان ما

 

مولا جوابم میکنی  در غم هلاکم می کنی  پر اضطرابم میکنی

یا خود خطابم میکنی خود انتخابم میکنی تا من بیایم جمعه ها

ای غایب از چشمان ما

 

 

 

نکته



به چشمانت بیاموز هر کس ارزش دیدن ندارد